زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
حال من خوب است بابا حال تو انگار نه بر سر من معجر است و بر سرت دستار نه چهرهام قدری پریشان است قدم خم شده انـدکی رنـج سـفـر دیـدم ولـی آزار نـه من به دنبال تو میگشتم که هی گم میشدم در مسیرم سنگ قدری بود اما خار نه عـمه بعد از تو عـلمدار و امیر ما شده قـافـلـه بیمـرد شـد بیقـافـلـه سـالار نه بیتو بالاجبار تنهایی سفر کردم ببخش کوچه گردی کردهام بیتو ولی بازار نه بعد تو هرجا به من آبی تعارف کردهاند شرمگین از روی سقا گفتهام هربار: نه زندگی کافی ست باباجان مرا با خود ببر زندگی خوب است اما بعد ازاین دیدار نه |